مانی عزیز تر از جانممانی عزیز تر از جانم، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

برای مرد فردا............مانی

موش کوچولو....

چند روز پیش مامان جون و بابا جون و دایی جون کمیل از شمال اومدن پیشمون همون شب زندایی مامانی با عروس خوشگلش  اومدن خونمون چقدر خوشحالمون کردن بخصوص مانی وقتی که خواستیم بخوابیم کلی ذوق زده شده بود می دید به غیر خودمون چند نفر دیگه هم هستن خونمون چهاردست و پا تند تند به همه سر می زد تو تاریکی به خصوص به زندایی من وای چقدر خنده دار رفتار می کردی مانی؟؟؟ یاد بچگی های خودم افتادم عاشق این بودم که مهمونا شب هم بمونن پیشمون ...خلاصه اون شب خیلی دیر خوابیدی با کلی کلک و ... این چند روزه با مامان جون چندتا مهمونی رفتیم ایلیا کوچولو و هلیا رو هم دیدیم امیدوارم همبازی خوبی بشین برای هم... تازه بازم یه کشف مهم داشتی درست مثل کشف نیایش جونی یع...
27 آبان 1391

لی لی لی لی حوضک

ای جانم فدای اون دستای کوچولوت بشم  که وقتی مامان برات لی لی لی لی حوضک می خونه جمع می کنیش و با اون انگشت کووچولوت دنبال جوجو می گردی وقتی اینکارو می کنی می خوام فقط بخورمت: لی لی لی لی حوضک     جوجو اومد آب بخوره افتاد تو حوضک          یکی اومد گرفتش   یکی زود تند پوشوندش  یکی بهش آب داد همون بهش دون داد یکی پرسید کی پرش داد             این یکی (انگشت شصت)گفت منه منه کله گنده                                         ...
20 آبان 1391

مبل نوردی

با بزرگ شدنت شیطنت هاتم بزرگ ترمیشن وای وای وای...خدا به دادمون برسه... الان دو روزه که یادگرفتی از رو مبل بری بالا بعدش از اونجا یه راست میری رو کابینتای اوپن نمی دونیم دیگه چه کار کنیم از دست کنجکاوی های شما از دیروز تا امروز کلی هم حرفه ایی شدی تو یه چشم بهم زدن رو اوپنی,امروز که بابایی از کار برگشت خسته و مونده مبل ها رو جابجا کرد این سومین باره که به خاطر شما چیدمان خونه رو تغییر میدیم البته تنوع میشه ولی بدیش اینه که تو چیدن خیلی حق انتخاب نداریم فقط فقط امنیت شما مد نظرمونه............. مامانی کی بزرگ میشی اینقدر که وسایل خونه برات خطری نداشته باشه و بتونیم کمی بیشتر دکور بچینیم؟؟؟ تازه با یه سری از لوازم خونه هم مشکل دا...
17 آبان 1391

بدون عنوان

الان ده ماهته و کارهایی که بلدی انجام بدی: از سه ماهگیت دست میدی دست دسی هم میکنی بوس هم بلدی بای بای  میکنی ناز می کنی هنوز فقط چند ثانیه می تونی بایستی چند ماهه که با گرفتن مبلا خونه رو می چرخی  و کاملا هم می دونی داری چی کار می کنی این یعنی اینکه وقتی داری کار اشتباهی می کنی حواست هست که تا عکس العملی از ما دیدی سریع فرار کنی و جیغ می زنی   ...
12 آبان 1391

ده ماهگی.......................مبارک

پسرمون دیروز ده ماهش پر شد,هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ده ماهگیت مبارک پسر ناز دیروز تو دهمین ماهگردت دوست جدیدتم اومد ,منظورم آریاست که به جمع فرشته های زمینی پیوست منو شما و بابایی بیرون بودم دیگه شب بود که وقتی فهمیدیم آریا اومده زود تند سریع رفتیم بیمارستان صارم که شما هم اونجا دنیا اومدی تا تو اولین روز ورودش بهش خوش آمد بگیم... رفتیم و دیدیمش وای خدا خیلی ناز بود مانی جونم همش خیره به آریا جونی نگاه می کرد ...
12 آبان 1391

عمر مامان و بابا

وای مانی جونم این روزا اینقدر برای مامانی کار درست می کنی که اصلا وقت نمی کنم به کارهای خودم برسم.و البته به وبلاگت سر بزنم... مثلا از بس بازیت میاد و هولی موقع خوردن سوپ و غذاها که همش لباسات رو کثیف می کنی همش کابینتا رو بهم می ریزی البته به جز یه در بقیه رو بستم,یه در رو گذاشتم واسه کنجکاوی شما البته کشوها هم هست ...نمی دونم چرا از کفگیر ملاغه بیشتر لذت می بری تا از اسباب بازیهات!!! با قدرت تمام اسباب بازی ها تو پرت می کنی رو سنگ وقتی صدا می ده خیلی کیف می کنی از کاری که کردی...و گه گاهی جیغ های خفن می کشی... گوشی تلفن که دیگه درست کار نمی کنه از دست شما عزیز در دونه... ولی با وجود همه ی این شیرین کاری ها هر روز از وجودت بیشتر ل...
9 آبان 1391

مخصوص خاله هما

خاله هما خوبی؟؟ مامانم حسابی از دستت...اصلا معلومه کجایی؟؟؟ نه تلفن خونه رو جواب می دی گوشیتم که همیشه یا خاموشه یا در دسترس نیست مامانم چندبار سعی کرد تماس بگیره ولی موفق نشد این آخرین راه برای برقراریه ارتباط بود چون می دونه به وبلاگم سر می زنی اخطار :اگه با مامانم تماس نگیری به هر طریقی اون وقته که دیگه جای هیچ گونه گله ایی نمی مونه حالا خود دانی..........تازه روز تولدتونم تماس گرفتیم پیداتون نکردیم هرچند که بیات شده ولی مبارکه... اینقدر عصبانی بودم که حال صدف جونی رو هم نپرسیدم حالا از طرف ما ماچش کن  ...
6 آبان 1391

عاشق این روزاتم

عاشق اینم که لوست بکنم هر روز که می گذره داری خواستنی تر می شی زیبا ترین معجزه هر روز بیشتر ازمون دل می بری و البته ناگفته نمونه که ما هم عاشق اینیم که لوست کنیم جدیدا وسط بازی یهو میای و خودتو می اندازی تو بغلم یا لم می دی رو پاهام و مثل پیشی ها خودتو می مالی به من...اولش برام عجیب بود اینکارت ولی خوب شنیدم پسرا خیلی خودشونو واسه مامانشون لوس می کنن...وای چه پسر لوسی...یه وقتایی که مشغول بازی هستی وقتی میام بهت سر بزنم همین که متوجه حضورم میشی برام بوس می فرستی مامانی و بابایی عاشق بوسه هاتن...  قبل اینکه وجود داشته باشی هیچ وقت به فکرم هم خطور نمی کرد که یه پسر بچه بتونه اینجوری دل مامان باباش رو ببره...  ...
6 آبان 1391

دندون سوم

بلاخره اومد دندون سوم گل پسری خیلی اذیت شدی مانی من ولی عوضش دندون سومت هم اومد,مبارکت باشه جوجو دارم تجسم می کنم وقتی کامل در بیاد دندونت چه شکلی می شی عسلی چهارمین دندونت هم در شرف اومدنه عزیزم  
2 آبان 1391
1